اینکه ساختمان
آموزشگاه ما سه مقطع را در خودش جا داده بود سختیهای خاص خودش را داشت، سرو صدای
بچه های ابتدایی خیلی اذیت می کرد، اما خب این محیط خاطرات خوشی را هم رقم زد.
بچه های ابتدایی هم با من دوست شده بودند، یه روز همه دور هم جمع شده بودیم، عسل یکی از دخترهای کلاس اول برام چند تا رز آورد، ذوق زده شدم و بغلش کردم، معلمشون گفت برای من گل نمیارن. یکی از رز خوشکلها را برداشتم دادم دست عسل آهسته تو گوشش گفتم ببر بده معلمت
'گاهی زنگهای
تفریح عسل و معصومه همکلاسیش برام خوراکی میاوردند، اگه نمیگرفتم به زور میریختن
تو جیبم، عسل خیلی خوشکله با چشمهای درشت رنگی و مژه های بلند. همه دوسش داشتیم.
به شوخی بهش میگفتند: «شوکه»
شوکه یه نوع شیره خیلی خیلی خوشمزه است که از درخت بلوط می گیرند.
دخترهای این روستا به زیبایی معروفند، کلاس پنجم و ششم نامزدی می کنند، هفتم و هشتم عقد می کنند، نهم هم عروسی میگیرند، تعداد کمی به دبیرستان میرسند.
اون پسری که روی تیرک دروازه نشسته بردیاست
بردیا یکی از دانش آموزان پایه ششم مدرسه ابتدایی بود، چون شبیه هندیها بود تو خونه بهش می گفتند،« راجا»
همه تو مدرسه راجا صداش می کردند، کسی اونو بردیا صدا نمیزد، پسری فوق العاده شیطون بود، معرکه بگیر مدرسه
مدیر ابتدایی میگفت: فضا شاد کن مدرسه است. درس نمی خوند معلمش میگفت: فقط بلده اسم خودش بنویسه
والدینش هیچ وقت به مدرسه نمیامدند، عشایر بودند، زمستان می رفتند گرمسیر و راجا پیش خواهرش که شوهر کرده بود زندگی می کرد، امسال بهار خانواده راجا روی همون کوه روبه رو در تصویر اطراق کرده بودند، روزهای چهارشنبه با الاغ میرفت پیش خانوادش بالای کوه، ، من همش نگران بودم این بچه تو این مسیر به دام خرس ها و گرگ ها نیفته.
درباره این سایت